بررسی و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 2 )


نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی




بررسی و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 2 )

بررسی سندهای روایات

روایاتی که از دید خوانندگان گذشت، مهمترین سندهای این حکایت، به نقل از مشهورترین کتاب های اهل سنّت بود. برخی از این روایات به اصل ماجرا- یعنی قضیّه ی تزویج امیرالمؤمنین (علیه السّلام) دخترش را به عمر- مربوط می شد. برخی به قضایای ازدواج امّ کلثوم پس از مرگ عمر و برخی دیگر نیز به جریان وفات او و پسرش مربوط بود.
با توجّه به اصول و قواعد علمی اهل سنّت در علم حدیث و با استناد به سخنان علمای آن ها در علم رجال؛ اگر کسی با دقّت به سندهای این روایات بنگرد و آن ها را بررسی نماید، برای او روشن می گردد که اصل این داستان، پایه و اساسی ندارد. چه رسد به جزئیّات امور و موارد فرعی وابسته به آن(1).
اکنون، پیش از آن که سندهای یاد شده را بررسی کنیم، چند نکته را پیرامون این روایات یادآوری می نماییم:
1 ـ ماجراها و حکایت هایی که ملاحظه فرمودید، در دو کتاب معروف صحیح بُخاری و صحیح مُسلم موجود نیست. مؤلّف این دو کتاب، از این روایات اعراض کرده و آن ها را در صِحاحشان نیاورده اند.
2 ـ این روایات در کتاب های روایی دیگر اهل سنّت ـ که به صِحاح معروفند ـ نیز نقل نشده است. بنابراین، همه نویسندگان صِحاح ششگانه اهل سنّت بر ترک و عدم نقل این روایات، اتّفاق نظر داشته اند.
3 ـ این حکایت، حتّی در کتاب های روایی مانند مُسند احمد بن حنبل هم نیامده است و خودِ احمد و عدّه ای دیگر به تبعیّت از او، اظهار داشته اند که آن چه در این کتاب ـ مُسند احمد ـ نیامده است، صحیح نیست...(2)
قابل توجّه این که اهل سنّت در موارد بسیار و در بحث های مختلف، به احادیثی که از حیث سندی صحیح هستند، استدلال و احتجاج نمی کنند، فقط به دلیل این که بُخاری و مُسلم آن ها را نقل نکرده اند و در صِحاح دیگر آن ها نیامده است!

سخن اساسی در این زمینه

اساسی ترین مطلبی که می توان در این مورد مطرح کرد، این است که:
این داستان در برخی از روایات، از قول امامان اهل بیت (علیهم السّلام) و از طریق راویان آن ها، نقل شده است. این روایت ها در کتاب های الطبقات ابن سعد، المستدرک حاکم، السنن الکبرى بیهقی و الذرّیة الطاهره دُولابی آمده است.
در مورد این روایات دو نکته، لازم به ذکر است:

نکته ی نخست:

ما در طول سال ها بررسی و مطالعه بر روی روایات و احادیث اهل سنّت، دریافتیم: آن گاه که اهل سنّت و مخالفان اهل بیت (علیهم السّلام) خواسته اند مطلبی را به اهل بیت (علیهم السّلام) نسبت دهند که تناسبی با عقیده و مرام آن بزرگواران ندارد، همواره آن مطلب را از قول یکی از بزرگان این خاندان مطهّر جعل و نقل کرده اند.
زمانی که می خواستند بر پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه وآله و سلم) و پاره ی تن مصطفى، فاطمه زهرا (علیها السّلام) و جانشین او امیرمؤمنان علی مرتضی (علیه السّلام) خرده و ایرادی بگیرند؛ داستان خواستگاری حضرت علی (علیه السّلام) از دختر ابوجهل را از زبان اهل بیت (علیهم السّلام) جعل کردند(3).
آن گاه که خواستند قول به حرمت متعه ی زنان را ترویج کنند و بر ابن عبّاس ـ که تا آخرین لحظات عمرش قائل به حلال بودن آن بود ـ طعنه زده و ایراد بگیرند، قول به حرمت متعه و طعن بر ابن عبّاس را به امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) نسبت دادند، و روایتی را در این زمینه از قول فرزندان او جعل کردند(4).
و زمانی که خواستند حدیثی در فضیلت اصحاب بسازند، این حدیث را از زبان امام جعفر صادق (علیه السّلام) ساختند و صحابه را به ستارگان تشبیه کردند(5).
بنابراین، تردیدی نیست که حکایت ازدواج امّ کلثوم با عمر نیز از همان روایت های ساختگی و بی اساس است.

نکته ی دوم:

اهل سنّت این خبر را از امام صادق (علیه السّلام) از پدرش ـ آن گونه که در الطبقات ابن سعد آمده ـ یا از امام صادق (علیه السّلام) از پدرش از امام سجّاد (علیه السّلام) ـ آن سان که حاکم در المستدرک آورده ـ یا از طریق حسن بن حسن ـ آن طور که در الذرّیة الطاهره آمده - و یا از طریق حسن بن حسن از پدرش ـ آن سان که بیهقی در السنن الکبرى آورده است - روایت کرده اند.
بنابراین، اگر منظور اهل سنّت از نقل این روایت، استدلال به آن باشد، بنا به اصول و قواعد خودشان، این امر به تمامیّت و صحّت سند حدیث در نزد آن ها بستگی دارد...
طبق این مبنا، استدلال به روایاتِ مذکور از اهل بیت (علیهم السّلام)، امکان پذیر نمی باشد؛ چرا که ابن سعد، نویسنده ی الطبقات الکبرى به امام صادق (علیه السّلام) گستاخانه جسارت نموده است و می گوید:
او احادیث بسیاری دارد که به آن ها احتجاج و استدلال نمی شود و تضعیف می شوند. یک بار از او پرسیدند: آیا این احادیث را از پدرت شنیده اى؟
گفت: آرى.
بار دیگر از او پرسیدند، گفت: من آن ها را در کتاب های او یافتم(6).
همچنین است حدیثی را که حاکم از طریق امام صادق (علیه السّلام) از امام سجّاد (علیه السّلام) در المستدرک نقل کرده و آن را صحیح دانسته است که ذهبی بعد از نقل آن گوید: حدیثی منقطع است(7).
بیهقی نیز در مورد آن حدیث گوید: حدیث مرسلی است(8).
و حدیثی که از طریق حسن بن حسن در کتاب الذرّیة الطاهره نقل شده، همین گونه است؛ افزون بر آن که راویان آن نیز تضعیف شده اند، که به زودی روشن خواهد شد.
البتّه، در روایتی که در السنن الکبرى بیهقی آمده که از طریق حسن بن حسن از پدرش نقل شده است، انقطاعی وجود ندارد؛ ولی سند آن به چند وجه ساقط و بدون اعتبار است. به خصوص آن که راوی این حدیث از حسن بن حسن، ابن ابی ملیکه است. ما در این مورد به زودی مطالبی را ارائه خواهیم کرد.
از سوی دیگر، اگر منظور آن ها از نقل این روایات، الزام شیعیان به پذیرش آن ها باشد ـ به دلیل این که از طریق ائمّه ی اهل بیت (علیهم السّلام) و راویان عترت مکرّم رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله و سلم) نقل شده است ـ؛ چنین التزام و پذیرشی منوط به این است که پیروان اهل بیت (علیهم السّلام) نیز راویان سند این روایات را ـ طبق نظر خودشان ـ توثیق کنند و این، آغاز بحث شیعیان با اهل سنّت است.
از این رو، سقوط و عدم اعتبار مهم ترین روایاتی که عامّه در این مورد آورده اند، آشکار شد.
(و روایات دیگر آنان در این زمینه نیز ـ با اولویّت قطعی ـ ساقط و بدون اعتبار خواهند بود).
با وجود این، ما به طور مفصّل در این باره سخن خواهیم گفت.
در آغاز در مورد سند روایتی که در السنن الکبرى بیهقی از طریق امام باقر (علیه السّلام) از پدر بزرگوارش امام سجّاد (علیه السّلام) و در الإستیعاب از امام باقر (علیه السّلام) و در السنن الکبرى نیز از طریق «حسن بن حسن» روایت شده است، مباحثی را مطرح می نماییم. آن گاه به سندهای دیگر می پردازیم تا سیر بحث را به پایان رسانیم و با حجّت و برهان، راه را بر خصم ببندیم. بر اساس این اصل می گوییم:
این روایت را بیهقی در السنن الکبرى به نقل از حاکم ابو عبداللّه نیشابورى، از امام باقر (علیه السّلام) از پدرش امام سجّاد (علیه السّلام) نقل کرده است که در سلسله ی سند آن، احمد بن عبدالجبّار دیده می شود؛ اینک ما به شرح حال او می پردازیم.

احمد بن عبدالجبّار در گفتار رجال شناسان

بخشی از سخنانی که رجال شناسان در مورد احمد بن عبدالجبّار گفته اند، از این قرار است:
ابن ابی حاتِم گوید: از احمد روایاتی نوشته ام، ولی به جهت سخنان بسیارِ مردم در مورد او، از نقل آن ها خودداری کردم.
ابن مَعین گوید: او دروغ می گفت.
ابو احمد حاکم، نیز در مورد او گوید: احمد بن عبدالجبّار در نزد رجال شناسان قوی نیست. از این رو، ابن عُقده روایات او را ترک کرده است.
ابن عَدی نیز درباره ی او گوید: اهل عراق همگی بر ضعف او اتّفاق نظر دارند...(9).

یونس بن بُکِیر در گفتار رجال شناسان

یونس بن بُکِیر نیز در سلسله ی سند این روایت قرار دارد که گفتار رجال شناسان در مورد او بدین گونه است:
آجُری از ابی داوود نقل کرده است که یونس بن بُکِیر در نزد من حجّت نیست. او سخنان ابن اسحاق را می گرفت و به احادیث وصل می کرد.
نَسایی درباره ی او گوید: یونس در نقل حدیث قوی نیست.
نَسایی در تعبیر دیگری گوید: یونس در نقل حدیث ضعیف است.
جوزجانی در مورد یونس گوید: شایسته است که در کار او به دقّت اندیشید.
ساجی گوید: ابن مَدِینی از یونس روایت نمی کرد، در عین حال، او در نزد اهل سنّت از راستگویان است.
احمد بن حنبل در مورد او گوید: دوری و تنفّر مردم از او به گونه ای بود که در غیر او، دیده نشده است.
ابن ابی شِیبه گوید: در او ضعف بود.
ساجی گوید: یونس فرد راستگویی بود، تنها ایرادی که داشت این بود که از امرا پیروی می کرد و مُرجِئى(10) مذهب بود(11).
مطالبی که گفته شد، با صرف نظر از سخنانی است که در مورد محمّد بن اسحاق گفته شده است.

عمرو بن دینار در گفتار رجال شناسان

این روایت را ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز با سندی از طریق امام باقر (علیه السّلام) روایت کرده اند که در سلسله سند آن، عمرو بن دینار قرار دارد. گفتار برخی از رجال شناسان را در مورد او می آوریم:
میمونی از احمد بن حنبل نقل می کند که عمرو بن دینار از جهت نقل روایت، ضعیف و منکر الحدیث است.
اسحاق بن منصور از ابن مَعین نقل کرده است که او از نظر رجال شناسی قابل توجّه نیست.
یعقوب بن شِیبه نیز از او نقل کرده است که عمرو بن دینار، ذاهبُ الحدیث(12) است.
عمرو بن علی در مورد او گوید: احادیث عمرو از نظر نقل روایت ضعیف است. او از طریق سالم از ابن عمر از رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله و سلم) احادیث منکری را نقل کرده است.
همین سخن را ابو حاتِم نیز نقل کرده و افزوده است: همه ی احادیث او منکر است.
ابو زُرعه در مورد عمرو گوید: حدیث او واهی است.
بُخاری گوید: در او جای تأمّل است.
ابو داوود درباره ی حدیث او گوید: قابل توجّه نیست.
تِرمذی گوید: او از نظر نقل حدیث، قوی نیست.
نَسایی درباره عمرو این گونه اظهار نظر می کند: او موثّق نیست، چرا که از سالم احادیث منکری را روایت کرده است.
در تعبیر دیگری گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است.
جوزجانی و دارقُطنی نیز در مورد او، همین گونه اظهار نظر کرده اند.
ابن حِبّان گوید: هر که به نوشته های او نگاه کند؛ متعجّب می شود، او احادیث موضوعه ای را از راویان مورد اعتماد روایت می کرد.
بُخاری نیز در کتاب الأوسط در مورد او این گونه می نگارد: نمی توان از روایات او پیروی کرد و آن ها را معتبر دانست.
ابن عمّار موصلی در مورد عمرو گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است.
ساجی نیز به این امر اشاره می کند و می گوید: او از نظر نقل حدیث، ضعیف است، چرا که از سالم روایت منکری نقل کرده است(13).
این ها نمونه ای از گفتار رجال شناسان درباره ی عمرو بن دینار بود.
از این رو، این روایت اعتبار ندارد، گذشته از این که سُفیان بن عُیَینَه نیز در این سند وجود دارد.

سُفیان بن عُیَینَه در گفتار رجال شناسان

بیهقی نیز این روایت را از طریق حسن بن حسن از پدر بزرگوارش (علیه السّلام) نقل کرده است که سُفیان بن عُیَینَه از راویان آن حدیث به شمار می آید. در احوالات او چنین می خوانیم:
ابن عمّار می گوید: از یحیی بن سعید قَطّان شنیدم که می گفت: شاهد باشید که سُفیان بن عُیَینَه در سال 197 عقلش را از دست داد. پس هر کس در این سال، یا بعد از آن، از او حدیثی شنیده است، شنیدار او اعتباری ندارد.
ابن حجر عسقلانی پس از نقل کلام ابن عمّار ـ در پاسخ به اشکالی از ذهبی ـ می گوید: این مطلب را تنها ذهبی مطرح کرده است؛ چرا که ابن عمّار از صاحب نظران مورد اعتماد و با دقّت است. چه مانعی دارد که یحیی بن سعید آن را از گروهی از حاجیان همان سال شنیده باشد و چون تعداد آن ها زیاد بوده، به گفته آن ها اعتماد کرده و بنا به مستفیض بودن قولشان، به آن شهادت داده است.
من سخنی از یحیی بن سعید یافتم که می تواند سبب و علّت نقل ابن عمّار از وى، در مورد ابن عُیَینَه باشد. ابو سعد بن سمعانی در شرح حال اسماعیل بن ابی صالح مؤذّن، در کتاب ذیل تاریخ بغداد با سندی قوی از طریق عبدالرحمان بن بُشر بن حَکَم نقل کرده است که:
از یحیی بن سعید شنیدم که می گفت: به ابن عُیَینَه گفتم: تو احادیثی را نوشته ای و امروز که آن ها را روایت می کنى، در سند آن ها کم و زیاد می کنى!
او گفت: تو احادیث را آن گونه که قبلاً شنیده ای اخذ کن، زیرا که من اکنون پیر و کهن سال شده ام.
ابو مُعین رازی در اضافاتی که بر کتاب الإیمان احمد بن حنبل دارد، می نویسد:
هارون بن معروف، به احمد گفت: ابن عُیَینَه در پایان عمر، حالش دگرگون شده بود. سلیمان بن حرب نیز به او گفت: ابن عُیَینَه در بیشتر روایاتی که از ایّوب نقل نموده، اشتباه کرده است(14).

وکیع بن جَرّاح در گفتار رجال شناسان

یکی دیگر از راویان این روایت، وکیع بن جَرّاح است. ذهبی در میزان الإعتدال از او نام برده و از احمد بن حنبل مواردی را در بی اعتباری و قدح او ـ از دشنام دادن به پیشینیان، نوشیدن مسکرات و فتوا دادن به باطل ـ نقل کرده است(15).
خطیب بغدادی با سلسله ی سند خود از نعیم بن حَمّاد نقل کرده است که شام ـ یا صبحانه ـ را در نزد وکیع خوردیم. گفت: کدام یک را می خواهید برایتان بیاورم: نبیذ(16) پیرمردان، یا نبیذ جوانان؟
گفتم: تو هم از این حرف ها می زنى؟
گفت: به نظر من، این از آب فرات هم حلال تر است(17).
ابن حجر از احمد نقل کرده است که وکیع در پانصد حدیث اشتباه کرده است(18).
وی از محمّد بن نصر مَروَزی نقل کرده است که وکیع در واپسین روزهای زندگی خود، احادیث را از حفظ نقل می کرد و عبارت های آن ها را تغییر می داد(19).

ابن جُریج در گفتار رجال شناسان

ابن جُریج نیز یکی از راویان این حدیث است. ابن حجر در شرح حال او می نویسد: مالک گوید: ابن جُریج در نقل حدیث مانند کسی است که شب هنگام و در تاریکى، هیزم جمع می کند(20).
ابن مَعین گوید: روایاتی که از زُهری نقل کرده است، قابل توجّه نیست.
احمد گوید: هنگامی که ابن جُریج می گوید: فلانی گفت، فلانی گفت و من خبر می دهم، روایات منکری را نقل می کند.
یحیی بن سعید گوید: هرگاه ابن جُریج بگوید: فلانی گفت، همانند باد هوا است.
ابن مَدِینی گوید: از یحیی بن سعید در مورد روایات ابن جُریج به نقل از عطاء خراسانی پرسیدم.
گفت: روایات او ضعیف است.
به یحیی گفتم: ابن جُریج می گوید: عطاء خراسانی به من خبر داد.
یحیی گفت: سخن او قابل توجّه نیست، همه آن ها ضعیف هستند. عطاء فقط کتابی را به او سپرده است.
ابن حِبّان گوید: ابن جُریج تدلیس می کرد.
دارقُطنی گوید: از تدلیس و فریبکاری ابن جُریج پرهیز کن، چرا که تدلیس های او قبیح است(21).
ذهبی در میزان الإعتدال در شرح حال ابن جُریج می نویسد: او در نقل حدیث تدلیس می کرد(22).
ابن حجر در این زمینه گوید: ابن جُریج در نقل حدیث تدلیس می کرد و به طور مرسل روایت می نمود(23).
بلکه مهمتر از همه، احمد بن حنبل درباره ی او گوید: برخی از احادیثی که ابن جُریج به طور مرسل روایت کرده است، احادیث ساختگی است. او پروایی نداشت که از کجا آن ها را روایت می کند(24).

ابن ابی ملیکه در گفتار رجال شناسان

نام او، عبداللّه بن عبیداللّه است و در عدم اعتبارش همین بس که او قاضی ابن زبیر و مؤذّن خاصّ او بود(25).
اکنون یکبار دیگر به حدیث مراجعه می نماییم و در حدّ ضرورت به راویان سندهای دیگر آن می نگریم.
در روایات ابن سعد و روایاتی که ابن حجر از او در کتاب الإصابه نقل کرده است، وکیع بن جَرّاح وجود دارد که شرح حال او را بیان کردیم.

هُشام بن سعد در گفتار رجال شناسان

و از جمله راویان این ماجرا، هُشام بن سعد می باشد. ذهبی در میزان الإعتدال در شرح حال او می نویسد:
احمد در مورد او گفته است: هُشام، حافظ(26) نبود. از طرفى، یحیی بن قَطّان از او روایت نمی کرد.
ذهبی در ادامه می نویسد: احمد در مورد دیگری گوید: در احادیث هُشام، حدیث محکم و متقن وجود ندارد.
ابن مَعین در مورد او گوید: احادیث او نه بسیار قوی است و نه قابل ترک.
نَسایی او را این گونه توصیف می کند: هُشام از نظر نقل حدیث ضعیف است.
در عبارت دیگری گوید: هُشام از نظر نقل حدیث، قوی نبود.
ابن عَدی در مورد او گوید: علی رغم این که هُشام در نقل حدیث ضعیف بود، در عین حال، احادیث او قابل نگارش است.
ابن حجر در مورد هُشام گوید: دُورى، از ابن مَعین نقل کرده است که هُشام از نظر نقل حدیث ضعیف است.
ابو حاتِم نیز در مورد او این گونه اظهار نظر می نماید: احادیث هُشام نوشته می شود، ولی در آن ها قابلیّتی برای احتجاج و استدلال وجود ندارد.
ذهبی می افزاید: ابن عبدالبرّ، نام او را در بخش کسانی که منسوب به ضعف هستند و روایاتشان نوشته می شود، آورده است و یعقوب بن سُفیان نیز او را از جمله ی ضعفاء ذکر کرده است.
ابن سعد در مورد هُشام گوید: احادیث زیادی نقل می کرد؛ ولی مورد تضعیف قرار می گرفت، او گرایش به تشیّع داشت(27).

ابن وهب در گفتار رجال شناسان

در روایتی که ابن عبدالبرّ و ابن حجر با سندهای خود از اسلم ـ مولای عمر بن خطّاب ـ نقل کرده اند، نام ابن وهب نیز آمده است که اینک شرح حال او را می خوانیم:
ابن وهب، همان عبداللّه بن وهب قرشی است که اصل او مصری و از هم پیمانان قریش است.
ابن عَدی او را در الکامل فی الضعفاء(28) و ذهبی در میزان الإعتدال وارد کرده اند(29).
ابن مَعین نیز در نکوهش او سخنانی گفته است(30).
ابن سعد در مورد ابن وهب گوید: او تدلیس می نمود(31).
احمد بن حنبل در مورد او گوید: احادیثی که ابن وهب از ابن جُریج نقل کرده، قابل تأمّل است.
ابو عَوانه در تأیید این گقتار گوید: احمد درست گفته است، زیرا ابن وهب مطالبی را بیان کرده که غیر از او، کسی بیان نکرده است(32).

موسی بن علی لَخمی در گفتار رجال شناسان

این روایت را خطیب بغدادی با سند خود از لیث بن سعد از موسی بن علی بن رَباح لَخمی از پدرش از عُقبَه بن عامر جُهَنی نقل کرده است، که راویان آن قابل بررسی اند.
بنا به گفته ی سیوطى: موسی بن لَخمی از سال 155 تا سال 161 والی و استاندار مصر بود(33).
ابن حجر درباره ی او می گوید: موسی از سال 161 امارت مصر را به دست گرفت(34).
سمعانی در مورد موسی لَخمی گوید: او والی و استاندار مصر بود(35).
ابن مَعین در مورد او این گونه اظهار نظر کرده است: موسی در نقل حدیث قوی نیست.
ابن عبدالبرّ در این زمینه می نویسد: روایاتی که موسی به تنهایی نقل کرده است، قوی نیستند(36).

علی بن رَباح لَخمی در گفتار رجال شناسان

ابن حجر به شرح حال علی لَخمی پرداخته که به اختصار چنین است:
1. او به عنوان نماینده به نزد معاویه آمد.
2. او می گفت: کسی را که مرا علی نامید، حلال نمی کنم( !! )چرا که اسم من عُلَی است.
3. او در نزد عبدالعزیز ( پسر مروان و برادر عبدالملک که مدّتی امارت مصر را به عهده داشت ) منزلت و مقامی داشت، تا این که عبدالعزیز بر او برآشفت و او را برای جنگ به آفریقا فرستاد و آن جا بود تا از دنیا رفت(37).

عُقبَه بن عامر جُهَنی در گفتار رجال شناسان

در قدح و طعن عقبه همین بس که:
1. او از والیان و کارگزاران معاویة بن ابی سُفیان بود...
سمعانی در این زمینه گوید: عقبه در فتح مصر حاضر بود و اراضی آن را اندازه گیری کرد، در سال 44 بعد از مرگ عتبة بن ابو سُفیان، فرماندهی سپاهیان معاویه را در مصر به دست گرفت. آن گاه معاویه در سال 47 او را به نبرد دریایی فرستاد(38).
ابن حجر در مورد عقبه گوید: او در سال 44 از جانب معاویه امارت مصر را به دست گرفت(39).
سیوطی نیز همین گونه اظهار نظر کرده است(40).
2. او قاتل ـ یا از قاتلان ـ عمّار بن یاسر بود.
ابن سعد در این زمینه می نویسد: عمّار ( رحمه اللّه علیه ) در سن 91 سالگی کشته شد. او پیش از رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله و سلم) متولّد شده بود. ( در جنگ صفّین ) سه نفر با عمّار رو به رو شدند: عُقبَة بن عامر جُهَنى، عمر بن حارث خولانی و شریک بن سَلَمه مرادى. آن گاه که در برابر او قرار گرفتند، عمّار، خطاب به آن ها گفت: به خدا سوگند! اگر ما را مورد حمله قرار دهید و تا منطقه ی نخلستان های هَجَر عقب برانید، یقین دارم که ما بر حق هستیم و شما بر باطل.
در این هنگام، آن افراد به او حمله کردند و او را کشتند. برخی از مردم گمان کردند که عُقبَة بن عامر، عمّار را کشته است.
3. او کسی است که به دستور عثمان، عمّار را کتک زد.
ابن سعد پس از گفتار فوق چنین می گوید:
عُقبَه، کسی است که طبق دستور عثمان بن عَفّان، عمّار را کتک زد(41).
با توجّه به آن چه بیان شد، دیگر نیازی به بررسی و شرح حال لیث بن سعد و کسان دیگری که در سلسله ی سند روایت خطیب بغدادی هستند، نمی بینیم.

عطاء خراسانی در گفتار رجال شناسان

از جمله راویان این روایت، عطاء خراسانی است. بُخاری او را در کتاب الضعفاء الصغیر آورده است(42).
ابن حِبّان او را در کتاب المجروحین ذکر کرده است(43).
عُقَیلی نام او را در کتاب الضعفاء الکبیر خود آورده است(44).
ذهبی شرح حال او را در دو کتاب میزان الإعتدال و المغنی فی الضعفاء آورده است(45).
سمعانی در مورد عطاء خراسانی گوید: او بدحافظه بود، اغلاط زیادی داشت، اشتباه می کرد و خودش نمی فهمید و این روایات از او نقل می شد. زمانی که این امور در روایات او زیاد شد، احتجاج و استدلال به آن ها از بین رفت و باطل شد(46).
افزون بر این ها، در این روایتِ او، بریدگی و انقطاعی است، چرا که عطاء در سال 50 به دنیا آمده و در سال 133 ـ یا 150 ـ درگذشته است. بنابراین، ناگزیر بایستی این روایت را از طریق شخص دیگری نقل نموده باشد که نام او را ذکر نکرده است.

محمّد بن عمر واقدی در گفتار رجال شناسان

یکی دیگر از راویان این روایت، محمّد بن عمر واقدی است. رجال شناسان در مورد او نیز سخنان بسیاری گفته اند:
احمد بن حنبل گوید: او بسیار دروغگو است و احادیث را دگرگون می سازد.
بُخاری و ابو حاتِم در مورد او گویند: محمّد بن عمر فرد متروکی است.
همچنین ابو حاتِم و نَسایی گفته اند: او حدیث وضع می کرد.
ابن راهوَیه گوید: به نظر من او از کسانی است که حدیث وضع می کنند.
ابن مَعین گوید: او فرد موثّق و مورد اطمینانی نیست.
دارقُطنی گوید: در او، از نظر نقل حدیث، ضعفی است.
ابن عَدی گوید: احادیث او محفوظ و منضبط نیستند و بلا و گرفتاری از آن هاست.
سمعانی گوید: سخن درباره ی او بسیار است.
ابن خَلّکان گوید: رجال شناسان او را در نقل روایت تضعیف کرده اند و در مورد او سخنانی گفته اند.
یافعی گوید: پیشوایان حدیث او را تضعیف کرده اند.
ذهبی گوید: بر ترک روایات او اتّفاق نظر هست(47).

عبدالرحمان بن زید در گفتار رجال شناسان

یکی دیگر از راویان این حدیث، عبدالرحمان بن زید است. ابوطالب گوید: احمد بن حنبل در مورد عبدالرحمان بن زید گوید: او از نظر نقل حدیث، ضعیف است.
عبداللّه بن احمد گوید: از پدرم شنیدم که عبدالرحمان را تضعیف می کرد و می گفت: احادیث منکری را روایت می کند.
دُوری گوید: ابن مَعین در مورد عبدالرحمان گوید: روایت او قابل توجّه نیست.
بُخاری و ابو حاتِم در مورد او گویند: علی بن مَدِینی او را به شدّت تضعیف کرده است.
ابو داوود گوید: فرزندان زید بن اسلم همگی از نظر نقل حدیث ضعیف هستند.
نَسایی و ابو زُرعه در مورد عبدالرحمان گفته اند: او از نظر نقل حدیث، ضعیف است.
ابو حاتِم گوید: عبدالرحمان در نقل روایت، قوی نیست.
ابن حِبّان در مورد عبدالرحمان این گونه اظهار نظر می نماید:
او روایات را از روی نادانى، وارونه نقل می کرد؛ تا این که احادیث مرسل بسیاری را به صورت مرفوعه و احادیث موقوف زیادی را با اِسناد نقل کرد و به سبب این امور، روایات او شایسته ترک گردید.
ابن سعد گوید: روایات بسیاری نقل کرده است؛ ولی به طور جدّ، از نظر نقل حدیث، ضعیف است.
ابن خُزَیمه گوید: عبدالرحمان از کسانی است که به جهت ناتوانی حافظه اش، اهل علم به روایات او احتجاج و استدلال نمی کنند.
ساجی گوید: روایات او منکر است.
طَحاوی گوید: روایات او در نزد علمای حدیث شناس در نهایت ضعف است.
جوزجانی گوید: فرزندان زید از نظر نقل حدیث، ضعیف هستند.
حاکم و ابونعیم گویند: عبدالرحمان از پدرش احادیث ساختگی را نقل کرده است.
ابن جَوزی گوید: رجال شناسان بر ضعف او اتّفاق نظر دارند(48).

زید بن اسلم در گفتار رجال شناسان

یکی دیگر از راویان این روایت، زید بن اسلم است.
شرح حال نویسان نگاشته اند که او از جابر بن عبداللّه انصاری و ابو هریره روایاتی را نقل کرده است. در حالی که ابن مَعین گفته است:
زید هیچ روایتی را از جابر و ابو هریره نشنیده بود.
به همین گونه، مطالبی را از دیگر اصحاب، به او نسبت داده اند که مفهوم آن ها بیانگر این است که زید، روایاتی را از آن افراد نقل کرده که هرگز از ایشان نشنیده است.
ابن عبدالبرّ به این نکته تصریح کرده است و ابن حجر از او نقل کرده و سخن او را پسندیده است؛ آن جا که می گوید:
ابن عبدالبرّ در مقدّمه ی کتاب التمهید مطالبی را بیان کرده که نشانگر این است که زید در نقل حدیث تدلیس می کرده است.
افزون بر این ها، از ابن عمر نقل شده است که عیبی بر او نمی دانم جز این که او قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر می کند و در این کار زیاده روی می نماید(49).
آن چه بیان شد، با چشم پوشی از بررسی راویان این روایت است که بین ابن عبدالبرّ، ابن حجر و ابن وهب واقع شده اند.

زبیر بن بَکّار در گفتار رجال شناسان

این روایت را ابن حجر در الإصابه از زبیر بن بَکّار نقل کرده است.
زبیر بن بَکّار، قاضی شهر مکّه و از افرادی بود که از امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) و اهل بیت (علیهم السّلام) سر برتافته و راه انحراف را می پیمود و با این ویژگى، در نزد اهل سنّت نیز مورد قدح و طعن قرار گرفته است. زبیر در سال 256 درگذشت.
از ابن ابی حاتِم نقل شده است که من زبیر را دیدم، ولی حدیثی از او ننوشتم.
احمد بن علی سلیمانى، زبیر بن بَکّار را در کتاب ضعفاء آورده و گفته است: حدیث او منکر است(50).
افزون بر این، روایت ابن حجر از زبیر، به طور مرسل نقل شده است.

بررسی سند روایات ازدواج امّ کلثوم بعد از عمر

آن چه بیان شد به اصل ماجرا مربوط بود که با توجّه به بررسی های رجالى، روشن شد که چنین حکایتی هیچ پایه و اساسی ندارد.
اکنون سند روایاتی را که بیانگر ازدواج امّ کلثوم بعد از مرگ عمر می باشد، بررسی می نماییم.
منابع اهل سنّت، روایاتی را در شرح حال امّ کلثوم نقل کرده اند که به موجب آن ها، امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) بعد از مرگ عمر، امّ کلثوم را به ازدواج عون بن جعفر... درآورد. جایگاه اصلی و اساسی این روایت، کتاب الذرّیة الطاهره است که در کتاب های أُسد الغابه، الإصابه، ذخائر العقبى و دیگر منابع... نیز از این کتاب، نقل شده است.
این روایت از حسن بن حسن... که از طریق:
احمد بن عبدالجبّار؛
یونس بن بُکِیر؛
ابن اسحاق؛
از حسن بن حسن... روایت شده است.
البتّه ما پیشتر در مورد سند این روایت سخن گفتیم.
این روایت را دُولابی با سند خود از ابن شهاب زُهری ـ که از مشاهیر منحرفان از اهل بیت طاهرین (علیهم السّلام) است(51) ـ نقل کرده است.
ما در این تحقیق از بررسی راویان دیگر در این سند، چشم پوشی می نماییم و فقط این نکته را یادآوری می کنیم که ابن منیع ـ که از زُهری روایت کرده است ـ برادرزن هُشام بن عبدالملک بود(52).

بررسی سند روایات وفات امّ کلثوم

روایاتی که در مورد وفات امّ کلثوم به دست ما رسیده، به طور عمده توسّط ابن سعد، در کتاب الطبقات الکبرى نقل شده است. در این جا به سند آن ها نگاهی می نماییم و پس از آن، دلالت آن ها را بررسی می کنیم.
بی تردید بخش عمده ی سندهای این روایت، به عامر شَعبی منتهی می شود. بنابراین، به بررسی احوالات او می پردازیم.

نگاهی به شرح حال عامر شَعبى

شش سال از خلافت عمر باقی مانده بود که عامر شَعبی پا به عرصه ی وجود نهاد.
وی بعد از سال صدم، دار فانی را وداع گفت.
از این رو، روایت او مرسل است.
شعبى، قاضی مروانیان بود.
او از منحرفان از امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) به شمار می آمد، به طوری که نزد حَجّاج آمد و از آن حضرت بدگویی کرد و به ایشان دشنام داد( !! ).
حسن بَصری از این کارش خشمگین شد و به پند و اندرز او پرداخت(53).
این کینه و دشمنی او را واداشت تا بگوید: على، قرآن نخوانده بود و آن را از حفظ نداشت(!!)؛ این سخن نسنجیده او موجب گردید که عدّه ای در برابر او قرار گرفته و این مطلب را رد کردند(54).
همین دشمنى، او را واداشت تا روایاتی به این مضمون را جعل کند که:
1 ـ ابوبکر بر فاطمه دختر رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله و سلم)، نماز خواند و چهار تکبیر گفت(!!).
2 ـ آن گاه که فاطمه درگذشت، علی او را شبانه دفن کرد و زیر بغل های ابوبکر را گرفت و او را جلو فرستاد تا بر او نماز بخواند(!!).
ساختگی بودن این روایت آن قدر آشکار است که ابن حجر ناگزیر شده است که در ذیل آن بگوید: در این روایت ضعف و انقطاعی است(55).
همچنین این دشمنى، او را واداشت تا شخصیّتی همانند حارث همدانی را دروغگو بشمارد ـ که این فقط به جهت تشیّع حارث بود ـ تا جایی که عدّه ای به او اعتراض کردند.
ابن حجر در این مورد گوید: ابن عبدالبرّ در کتابش به نام العلم، آن جا که از ابراهیم نقل می کند که شعبى، حارث را تکذیب کرده است، می نویسد:
گمان می کنم که شعبی به این سبب که حارث را تکذیب کرده و از وی به «دروغگو» یاد کرده است، مجازات شود؛ چرا که دروغی از حارث آشکار نشده بود و تنها جرمش، زیاده روی او در مهرورزی به علی (علیه السّلام) است(56).

نگاهی به شرح حال عمّار بن ابی عمّار

از آن جایی که برخی از این روایات به عمّار بن ابی عمّار منتهی می شود، در یک نگاه کوتاه به شرح حال او معلوم می گردد که:
عدّه ای از پیشوایانِ جرح و تعدیل، مانند شُعبة بن حَجّاج، بُخارى، ابن حِبّان و دیگران بر او طعن و قدح زده اند(57).

نگاهی به شرح حال نافع

برخی دیگر از این روایات به نافع مولای ابن عمر، می رسد. از این رو، لازم است به شرح حال او نیز نگاهی اجمالی داشته باشیم.
کافی است که بدانیم عبداللّه بن عمر به او گفته بود:
ای نافع! از خدا بترس و بر من دروغ نبند، آن سان که عِکرَمه بر ابن عبّاس دروغ می بست.
این سخن ابن عمر در شرح حال نافع و عِکرَمه مشهور است.
افزون بر این، سخن احمد بن حنبل در مورد نافع قابل توجّه است، آن جا که می گوید: روایات نافع از عمر منقطع است(58).

نگاهی به شرح حال عبداللّه بَهىّ

برخی از این روایات به عبداللّه بَهىّ می رسد و او همان عبداللّه بن یَسار است.
ابن حجر در مورد وی گوید: عبداللّه، مولای مصعب بن زبیر بود... پس روایت او مرسل است.
این مرد هرگاه از عایشه روایت کرده است، می گوید: عایشه برای من روایت کرد. علما او را تکذیب کرده و گفته اند: او فقط از عُروَة بن زبیر روایت می کند.
ابن ابی حاتِم نیز در کتاب العلل از عبداللّه یاد کرده و از پدرش نقل کرده است که به روایات بَهىّ احتجاج نمی شود و احادیث او مضطرب اند(59).
آن چه بیان شد، مطالبی بود در مورد سندهای روایات مربوط به امّ کلثوم.
البتّه ما در این جا راه اختصار را پیمودیم و از بررسی راویان دیگر این روایت، چشم پوشیدیم.

ادامه دارد...

پی نوشت ها :

1. راویان این ماجرا را می توان به دو گروه تقسیم نمود:
1 ـ افرادی که از سوی علمای اهل سنّت به شدّت تضعیف شده و به دروغ گویی متّهم گردیده اند.
2 ـ افرادی که هر چند مورد اعتماد اهل سنّت می باشند؛ ولی بغض و دشمنی آنان با امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) از مسلّمات تاریخ است.
شایان ذکر است که قول این گروه ـ آن هم علیه حضرت علی (علیه السّلام) ـ مورد پذیرش شیعیان نمی باشد.
2. ر. ک: نفحات الأزهار: 2 / 27 به بعد.
3. به رساله ای که در این موضوع نگاشته ایم، نگاه کنید.
4. به پژوهشی که در این زمینه انجام داده ایم، بنگرید.
5. به نوشتاری که در این مورد نگاشته ایم، نگاه کنید.
6. تهذیب التهذیب: 2 / 94.
7. تلخیص المستدرک: 3 / 142.
8. السنن الکبرى: 7 / 102.
9. تهذیب التهذیب: 1 / 47.
10. مُرجِئه: گروهی از مسلمانان بودند که می گفتند: با ایمان هیچ گناهی ضرر نرساند.
11. تهذیب التهذیب: 11 / 383.
12. یعنی حدیث او بی ارزش است.
13. تهذیب التهذیب: 8 / 27.
14. تهذیب التهذیب: 4 / 108 و 109.
15. میزان الإعتدال: 7 / 127.
16. نبیذ: نوعی شراب از انگور و خرما است.
17. تاریخ بغداد: 13 / 477.
18. تهذیب التهذیب: 11 / 111.
19. تهذیب التهذیب: 11 / 114.
20. در کتاب های علمی این عبارت را به هنگام کنایه از خلط کردن حق و باطل و راست و دروغ، مطرح می کنند.
21. تهذیب التهذیب: 6 / 354 و 355.
22. میزان الإعتدال: 4 / 404.
23. تقریب التهذیب: 1 / 617.
24. میزان الإعتدال: 4 / 404.
25. تهذیب التهذیب: 5 / 272.
26. بنا بر برخی از اقوال، حافظ در علم درایه و حدیث شناسی اهل سنّت به فردی گویند که یکصد هزار حدیث را با سند حفظ کرده باشد.
27. میزان الإعتدال: 7 / 81 و تهذیب التهذیب: 11 / 37 و 38.
28. الکامل فی الضعفاء: 5 / 336.
29. میزان الإعتدال: 4 / 223.
30. الکامل فی الضعفاء: 5 / 336 و 337، و میزان الإعتدال: 4 / 223 و 224.
31. تهذیب التهذیب: 6 / 67 و 68.
32. تهذیب التهذیب: 6 / 67.
33. حسن المحاضره: 2 / 12.
34. تهذیب التهذیب: 10 / 323.
35. الأنساب: 5 / 134.
36. تهذیب التهذیب: 10 / 324.
37. تهذیب التهذیب: 7 / 271 و 272.
38. الأنساب: 2 / 134.
39. تهذیب التهذیب: 7 / 209 و 210.
40. حسن المحاضره: 2 / 8.
41. الطبقات الکبرى: 3 / 196.
42 الضعفاء الصغیر: 178 و 179.
43. کتاب المجروحین: 2 / 130 و 131.
44. الضعفاء الکبیر: 3 / 405.
45. میزان الإعتدال: 5 / 92، المغنی فی الضعفاء: 2 / 59.
46. الأنساب: 2 / 337.
47. نگاه کنید به: میزان الإعتدال: 6 / 273، المغنی فی الضعفاء: 2 / 354، الکاشف: 3 / 65، مرآة الجنان: 2 / 36، در حوادث سال 207، الأنساب: 5 / 567، تقریب التهذیب: 2 / 117 و طبقات الحفّاظ: 149 و منابع دیگر.
48. این مطالب را همراه با سخنان دیگر می توانید در تهذیب التهذیب: 6 / 162 و 163 بیابید.
49. تهذیب التهذیب: 3 / 345 ـ 346.
50. تهذیب التهذیب: 3 / 278.
51. به رساله ای که در مورد روایت خواستگاری حضرت علی (علیه السّلام) از دختر ابوجهل نگاشته ایم، مراجعه کنید.
52. تهذیب التهذیب: 7 / 13.
53. احیاء العلوم: 2 / 346.
54. غایه النهایة فی طبقات القراء: 1 / 541.
55. الإصابه: 8 / 267.
56. تهذیب التهذیب: 2 / 135.
57.تهذیب التهذیب: 7 / 341، تقریب التهذیب: 1 / 707.
58. تهذیب التهذیب: 10 / 370.
59. تهذیب التهذیب: 6 / 82 و 83.

منبع مقاله :
حسینی میلانی؛ آیت الله سیّدعلی، (1392 )، ازدواج اُمّ کلثوم با عمر، قم: انتشارات الحقایق، چاپ هفتم

http://rasekhoon.net/article/show/924519/بررسی-سند-روایات-ازدواج-اُمّ-کلثوم-با-عمر/