بررسی و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 3 )


نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی




بررسی و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 3 )

بررسی متن روایات و دلالت آن ها

جستجوگرِ حق! با من بیا تا پس از بررسی راویان این داستان، نگاهی به متون روایات و دلالت های آن ها داشته باشیم... تا از نزدیک شاهد غرض ورزی های به عمل آمده از سوی دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام)... در تمام مراحل داستان باشیم.
این بررسی را از چند محور پی می گیریم:

محور یکم:

در روایت هایی که بیان شد، چنین آمده است:
امام (علیه السّلام) علّت مخالفت خود با عمر را کم سنّ و سال بودن امّ کلثوم بیان کرده و این که دخترش را برای پسر برادرش جعفر بن ابی طالب، نگه داشته است.
در روایت ابن سعد می خوانیم: علی (علیه السّلام) فرمود: من دخترانم را برای پسران جعفر نگه داشته ام.
در روایت حاکم آمده است که حضرتش فرمود: من او را برای پسر برادرم مهیّا کرده ام.
در روایت دیگر از ابن سعد می خوانیم که حضرتش فرمود: او دختربچّه است.
البتّه ابن عبدالبرّ، ابن اثیر و دیگران نیز همین گونه نقل کرده اند.
و در روایت بیهقی آمده است که امام (علیه السّلام) فرمود: او برای این کار، کوچک است.
پس در این روایات مطلب دیگری از امام (علیه السّلام) نیامده است، مگر این که عمر دوباره بازگشت و گفت: او را به ازدواج من درآور؛ به خدا سوگند! در روی زمین کسی نیست که...
و امام (علیه السّلام) آن سان که در این روایات آمده است کاری نکرد مگر این که دخترش را به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببیند...( !! ) .
و در برخی روایات این مطلب اضافه شده است که امام (علیه السّلام) امر کرد تا وی را آماده سازند؛ پس او را آراستند و زینت کردند و امام (علیه السّلام) او را به نزد عمر فرستاد... تا اگر مورد پسند او واقع گردید و به او راضی شد، همسر او باشد...( !! ) .
شگفت آور است که چگونه موضع امام (علیه السّلام) نسبت به این قضیّه، از عدم پذیرش صریح و قاطع، به پذیرش دگرگون می شود و حضرتش به سرعت از سخن خود باز می گردد و نظرش به این سادگی و تا این حدّ تغییر می کند؟
چه کسی باور می کند؟! حدّاقل این موضوع تردید برانگیز است و نیاز به تأمّل و اندیشه دارد.
از لابه لای روایات پراکنده، حقایقی برای خواننده ی اندیشمند، آشکار می شود، حقایقی که کوشیده اند تا در آثار قدمای اهل حدیث، هم چنان به صورت مخفی نگه داشته شود. اینک برخی از آن روایات را بیان می نماییم:
در روایتی که ابن مَغازلی متوفّای 483 با سند خود از طریق عبداللّه بن عمر نقل کرده، چنین آمده است:
عمر بن خطّاب بر فراز منبر رفت و گفت: ای مردم! به خدا سوگند! آن چه مرا به اصرار و پافشاری بر علی بن ابی طالب درباره ی دخترش واداشت، فقط این بود که از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) شنیده بودم که می گفت:
«کلّ سبب و نسب وصهر منقطع [یوم القیامة] الّا نسبی وصهری، فإنّهما یأتیان یوم القیامة؛ یشفعان لصاحبهما»
«هر نسب و خویشاوندی و دامادی در روز قیامت گسستنی است، مگر نسب و دامادی با من، و این دو، در روز قیامت می آیند و برای صاحبانشان شفاعت می کنند»(1).
از این روایت معلوم می شود که این قضیّه، مورد تعجّب و شگفتی صحابه و تابعین شده بود، و در سطح شهر درباره ی آن گفت و گو می شد، به گونه ای که عمر را ناگزیر کرد تا آشکارا و به طور علنى، هدف خود از این خواستگاری را بیان کند و به خداوند سوگند یاد نماید که این کار او دلیلی نداشته است جز آن چه که وی از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) شنیده بود و از این رو، بر این کار اصرار و پافشاری داشت...
ولی این متن، درباره ی اصرار و پافشاری او مطلبی را اضافه نکرده و توضیح نداده است که اصرار و پافشاری او چگونه بوده و عکس العمل امام (علیه السّلام) نسبت به آن، به چه نحو بوده است؟!
در روایت خطیب بغدادی آمده است:
عمر بن خطّاب از علی بن ابی طالب دخترش را که از فاطمه (علیها السّلام) بود خواستگاری کرد و بارها به نزد علی می آمد و می گفت: ای ابا الحسن! آن چه مرا واداشته است تا زیاد به نزد تو بیایم، فقط سخنی است که از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) شنیده ام...
در این روایت تصریح شده است که عمر بارها به نزد علی (علیه السّلام) می آمد.
در برخی روایات دیگر، مطالبی است که از آن ها بوی تهدید احساس می شود. در یکی از نقل های ابن سعد آمده است:
عمر در پاسخ به امام (علیه السّلام) که فرمود: او دختر بچّه است، گفت: به خدا سوگند! عذر تو این نیست، ولی ما می دانیم که هدف تو چیست.
در روایت دُولابی و محبّ طبری که از ابن اسحاق نقل کرده اند، آمده است: عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو این نیست، بلکه می خواهی مرا از این امر بازدارى(2).
در برخی روایت ها به صراحت بیان شده است که «تازیانه ی عمر» نیز در این قضایا نقش مهمّی داشته است. در روایتی که دُولابی با سند خود از اسلم، مولای عمر نقل کرده است، این گونه می خوانیم:
عمر از علی بن ابی طالب، امّ کلثوم را خواستگاری کرد. علی با عبّاس، عقیل و حسن مشورت کرد.
عقیل عصبانی شد و به علی گفت: سپری شدن روزها و ماه ها فقط بر عدم بصیرت تو در کارت می افزاید. به خدا سوگند! اگر این کار را انجام دهی چنین و چنان می شود.
علی به عبّاس گفت: به خدا سوگند! این سخن او از روی نصیحت و خیرخواهی نبود، بلکه تازیانه ی عمر او را به آن چه می بینى، واداشته است(3).
از طرفى، ابونعیم اصفهانی نیز این خبر را از زید بن اسلم از پدرش روایت کرده، ولی قضیّه ی مخالفت عقیل و سخن از «تازیانه ی عمر» را حذف کرده است. با هم این روایت را می خوانیم:
زید بن اسلم از پدرش نقل می کند که عمر بن خطّاب، علی بن ابی طالب را به نزد خود فراخواند و با او پنهانی سخن گفت. پس از آن، علی برخاست و به صُفّه(4) آمد و با عبّاس، عقیل و حسین درباره ی تزویج امّ کلثوم به عمر، مشورت کرد.
علی گفت: عمر به من خبر داد که از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) شنیده است که آن حضرت فرمود:
«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة الّا سببی و نسبی»
«هر نسب و خویشاوندی روز قیامت گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من»(5).
گذشته از این ها، در برخی از روایات آمده است که امام (علیه السّلام) علاوه بر موضوع کوچک بودن سنّ امّ کلثوم و نگه داشتن او برای پسر برادرش، علّت دیگری نیز برای مخالفت و امتناع خود آورده است. آن جا که حضرتش فرمود: او با من، دو امیر و ولىّ دیگری نیز دارد(6).
منظور حضرت از آن دو، امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) بود و بنا بر روایتى، امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) با حسنین (علیهما السّلام)، عقیل و عبّاس مشورت کرد.
این روایت که از اسلم نقل شده است، حاکی از سکوت امام حسن (علیه السّلام) در این باره است، که این سکوت به منزله ی رضایت ایشان تلقّی شده است.
بلکه در روایت دیگری آمده است:
حسین ساکت ماند و حسن شروع به سخن کرد. حمد و ثنای خدای را به جا آورد و گفت: پدرجان! چه کسی پس از عمر شایستگی چنین امری را دارد؟ او با رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) همنشین بود و آن گاه که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، از او راضی بود. او خلافت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد( !! ) .
علی گفت: راست گفتی پسرم! ولی دوست نداشتم کاری را بدون رأی شما دو نفر تمام کرده باشم(7).
ولی این روایت، با روایتی که بیهقی از ابن ابی ملیکه از حسن بن حسن نقل کرده است، منافات دارد. در آن روایت آمده است: علی به حسن و حسین گفت: او را به ازدواج عمویتان درآورید.
آن ها گفتند: او هم زنی مانند دیگر زنان است و حقّ انتخاب دارد.
علی با خشم برخاست و حسن دامن لباس او را گرفت و گفت: پدرجان! تحمّل دوری از تو را نداریم.
علی گفت: پس او را به ازدواج عمر درآورید(8).
با این حال، گروهی از روی عمد و آگاهانه به تحریف این داستان دروغین پرداخته اند. دقّت کنید! عین همین اختلاف را از قول حسن بن حسن، در ماجرای ازدواج امّ کلثوم با عون بن جعفر روایت کرده اند؛ در آن روایت می خوانیم:
وقتی که امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، از عمر بن خطّاب بیوه شد، برادرانش حسن و حسین، نزد او آمده و به او گفتند...(9).
این روایتی طولانی است که دروغ هایی شرم آور و مطالب باطل و خنده آوری را در بر گرفته است.

محور دوم:

پیش از این بیان شد که در بسیاری از روایات، امام (علیه السّلام) علّت مخالفت خود با ازدواج امّ کلثوم را کوچک بودن سنّ او بیان می فرمود... آن چه از این روایت ها آشکار می گردد، این است که عمر، سخن امام (علیه السّلام) را تصدیق نمی کرد. از این رو بارها نزد حضرتش می آمد و اصرار و پافشاری می نمود... تا جایی که کار به تهدید رسید. حتّی در برخی از روایات به این امر تصریح شده است. در روایت دُولابی و محبّ طبری آمده است:
علی گفت: او کوچک است.
عمر گفت: نه، به خدا سوگند! عذر تو این نیست، ولی تو می خواهی مرا از این امر باز دارى. اگر این طور است که تو می گویى، او را به نزد من بفرست...(10).
و از آن جایی که صدور چنین اعمالی از عمر، در نزد علمای اهل سنّت زشت و ناپسند می نمود... بعضی از محدّثان و راویان آن ها، از نقل علّت خودداری امیر مؤمنان علی (علیه السّلام)، اصرار، تهدید و تکذیب عمر پرهیز کرده اند... کسی که به روایت خطیب بغدادی مراجعه کند، این موضوع از دیده ی او پنهان نخواهد ماند.

محور سوم:

ابن سعد از واقدی و دیگران نقل می کند و می گوید: ... آن گاه علی پارچه ای خواست و آن را پیچید و به امّ کلثوم گفت: با این، نزد عمر برو...
در عبارت محبّ طبری به نقل از ابن اسحاق آمده است: على، امّ کلثوم را صدا زَد و پارچه ای را به وی داد و گفت: با این، نزد او برو...
این کار به این جهت بود که عمر او را ببیند. از این رو، وقتی امّ کلثوم به نزد پدرش بازگشت، گفت: او پارچه را باز نکرد و جز من، به چیزی نگاه نکرد.
آرى، چنین رفتاری از خلیفه ی مسلمانان در نظر برخی از علمای اهل سنّت همانند سبط بن جَوزی زشت و ناپسند جلوه کرده است که به زودی سخنان او را بیان خواهیم کرد.
روی این اساس، برخی دیگر از محدّثان، این موضوع را در روایاتشان، نیاورده اند.
ابو بُشر دُولابی این گونه روایت کرده است:
... على، امّ کلثوم را که در آن وقت دختربچّه ای بود صدا زد و گفت: به نزد امیرالمؤمنین برو و به او بگو: پدرم به تو سلام می رساند و می گوید: ما حاجتی را که خواسته بودی برآوردیم...
خطیب بغدادی نیز این گونه روایت کرده است:
عمر از على، امّ کلثوم را خواستگاری کرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.
علی فرمود: من او را برای پسر برادرم عبداللّه بن جعفر نگه داشته ام.
عمر گفت: به خدا سوگند! کسی بهتر از من، حال او را رعایت نمی کند.
پس از آن، علی او را به ازدواج عمر درآورد و عمر به نزد مهاجرین آمد...

محور چهارم:

در این داستان امور زشت و شنیعی را نقل کرده اند، از جمله:
در روایت ابن سعد از واقدی آمده است: علی دستور داد تا امّ کلثوم را آرایش کنند تا به نزد عمر برود؛ پس او را آماده کردند.
در روایت خطیب بغدادی از عُقبَة بن عامر آمده است: او را آراستند.
در روایت ابن عبدالبرّ و دیگران از امام باقر (علیه السّلام) آمده است: وقتی که امّ کلثوم به نزد عمر آمد، عمر، ساق پای او را برهنه کرد( !! ) .
آرى، این مطالب در اوج زشتی و شناعت است.
به راستى، آیا دروغ پردازان و جاعلان این روایات شرم نمی کنند که چنین اعمال زشتی را می سازند؟! اعمال زشتی که اگر یکی از مردم عادی آن ها را بشنود، از آن ها متنفّر شده و به زشتی اعمالشان اعتراف می کند!
آیا شرم نمی کنند که این قضایای زشت را از زبان امام باقر (علیه السّلام) جعل و نقل می کنند؟!
آرى، به راستی شرم آور است. روی همین اساس، می بینیم برخی از محدّثان اهل سنّت دست به تحریف این قضایا زده اند. ابن اثیر این قضیّه را تلطیف کرده است و می گوید: عمر دستش را بر او گذاشت.
دُولابی و محبّ طبری در این مورد، این گونه آورده اند: عمر، بازوی او را گرفت.
در جای دیگر می گویند: عمر او را گرفت و به آغوش کشید( !! ) .
برخی نیز چون بیهقی و حاکم نیشابوری در این زمینه چیزی نقل نکرده اند.
محبّ طبرى، آن گاه که این قبیل روایات را نقل می کند، می گوید: ابن سمّان مضمون این قضیّه را به طور اختصار آورده است...
امّا آن چه او نقل کرده است، چیزی از این مطالب را ندارد(11).
از طرفى، برخی از ناقلان داستان، به طور صریح، این قضیّه را تکذیب کرده اند. سبط بن جَوزی (درگذشته 654) در این زمینه می گوید:
جدّ من در کتاب المنتظم می نویسد: على، امّ کلثوم را به نزد عمر فرستاد، تا عمر او را ببیند. عمر ساق او را برهنه کرد و به آن دست زد و لمس کرد( !! ) .
سبط ابن جَوزی می افزاید: به نظر من به خدا سوگند! این کار زشت و قبیحی است؛ اگر او کنیز هم بود (12)، با او چنین رفتاری نمی کرد.
از طرفى، مسلمانان اتّفاق نظر دارند که لمس کردن زن نامحرم جایز نیست؛ پس چگونه این کارها را به عمر نسبت می دهند؟(13).
نگارنده گوید: ای کاش تنها لمس کردن بود. در روایت خطیب بغدادی از بوسیدن و گرفتن ساق پا سخن به میان آمده است( !! ) .

محور پنجم:

متن روایتی که ابن سعد و دیگران نقل کرده اند، در برگیرنده ی نوعی تهنیت است. خواندیم که عمر به مهاجرین گفت: به من تهنیت بگویید و آن ها به او تهنیت گفتند(14)؛ به این معنا که عمر از آن ها تهنیت ویژه ای را درخواست کرد و گفت: به من، به اتّفاق و همدلی بین همسران و داشتن فرزندان بسیار، تبریک و تهنیت گویید(15).
پر واضح است که این نوع تهنیت گفتن، از رسم های دوران جاهلیّت بود که به اتّفاق نظر همه ی مسلمانان، رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) از گفتن آن نهی فرموده بود.
در این زمینه، احمد بن حنبل به سند خود، این گونه روایت می کند:
عبداللّه بن محمّد بن عقیل گوید: عقیل، پسر ابوطالب ازدواج کرده بود، او به نزد ما آمد و ما با آن تهنیت دوران جاهلى، به او تهنیت و تبریک گفتیم.
عقیل گفت: آرام باشید! این گونه تهنیت نگویید، چرا که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) ما را از این گونه تهنیت باز داشت و فرمود: بگویید: خدا برای تو مبارک گرداند. خدا بر تو مبارک کند، این امر بر تو مبارک باشد(16).
و از آن جایی که این سخن عمر، نشانگر جهل و نادانی او نسبت به اوامر و نواهی رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) است، یا بیانگر این است که او می خواسته سنّت های دوران جاهلی را زنده کند؛ علمای اهل سنّت ناگزیر شده اند تا این متن را تحریف نمایند و در آن تصرّف کنند. بنابراین، در مستدرک حاکم چنین می خوانیم:
عمر به نزد مهاجرین آمد و گفت: آیا به من تهنیت نمی گویید؟.
در سنن الکبری بیهقی آمده است:
عمر به نزد مهاجرین آمد... و آن ها برای او به برکت و خیر، دعا کردند.
از طرفى، خطیب بغدادی اصلاً این قضیّه را در تاریخ خود نقل نکرده است.

محور ششم:

محور دیگری از این داستان که قابل بررسی است، ثمره ی این ازدواج دروغین است.
در تعدادی از این روایت ها آمده است: امّ کلثوم پس از ازدواج با عمر، پسری به نام زید به دنیا آورد.
در روایت سعد و گروه دیگری چنین آمده است: او، زید بن عمر و رقیّه، دختر عمر را به دنیا آورد.
نَوَوی در بخش تعداد فرزندان عمر، این گونه نقل می نماید: ... و فاطمه و زید که مادر آن ها امّ کلثوم بود...(17).
در روایت ابن قُتَیبَه، درباره ی دختران امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) چنین آمده است:
... امّ کلثوم فرزندانی به دنیا آورد که آن ها را ذکر کردیم(18).

محور هفتم:

یکی از محورهای قابل بررسی در این داستان ساختگى، ازدواج امّ کلثوم پس از مرگ عمر است.
در چندین روایت بیان شده است که پس از عمر، عون، سپس محمّد پسران جعفر، امّ کلثوم را به همسری گرفتند؛ ولی همین کسانی که قائل به ازدواج آن دو با امّ کلثوم شده اند، گفته اند: عون و محمّد در نبرد شوشتر کشته شدند و این نبرد در دوران خلافت عمر روی داد.
ابن عبدالبرّ در این زمینه گوید:
عون بن جعفر بن ابی طالب در زمان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) به دنیا آمد. مادر او و برادرانش عبداللّه و محمّد، پسران جعفر بن ابی طالب اسماء بنت عُمَیس خَثعَمی بود. عون و برادرش محمّد، در جنگ شوشتر شهید شدند و هیچ فرزندی نداشتند(19).
وی در ادامه می گوید:
محمّد بن جعفر بن ابی طالب در زمان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) به دنیا آمد... او همان کسی است که بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، ازدواج کرد... و در جنگ شوشتر شهید شد(20).
ابن حجر در این مورد می گوید: عون بن جعفر در جنگ شوشتر شهید شد. این جنگ در زمان خلافت عمر روی داد و عون هیچ فرزندی نداشت(21).
ابن اثیر نیز همین گونه اظهار نظر کرده است(22).
شایان ذکر است که این نبرد در دوران خلافت عمر روی داده است و تاریخ نگاران، به صراحت این موضوع را بیان کرده اند(23). ابن حجر نیز در این عبارتی که از او نقل کردیم، به این موضوع تصریح کرده است.
آرى، پژوهشگرِ حقیقت جو، به سخنان متناقض اینان توجّه دارد و در شگفت خواهد بود!

محور هشتم:

سخن دیگر این که، به راستی کدام یک از این دو برادر با امّ کلثوم ازدواج کرد: عون بن جعفر یا محمّد بن جعفر؟!
روایات اهل سنّت در این مورد، به صورت های مختلفی وارد شده است. ابن سعد و دارقُطنی آن سان که در الإصابه آمده است گویند: عون در دوران زندگی امّ کلثوم از دنیا رفت و برادرش، محمّد او را به همسری گرفت. سپس محمّد نیز درگذشت و عبداللّه او را به ازدواج خود درآورد.
ابن سعد این گونه روایت می کند: امّ کلثوم می گفت: من از اسماء بنت عُمَیس، شرم می کنم، چرا که دو پسرش در نزد من مُردند و من بر این سومی می ترسم. ولی امّ کلثوم در نزد عبداللّه از دنیا رفت(24).
ابن قُتَیبَه این داستان را به گونه ی دیگری نقل می کند. او می گوید: هنگامی که عمر کشته شد، محمّد بن جعفر، با امّ کلثوم ازدواج کرد و در دوران زندگی او مُرد. سپس عون بن جعفر با او ازدواج کرد و امّ کلثوم در نزد او از دنیا رفت(25).
ملاحظه می کنید که ابن قُتَیبَه ازدواج محمّد بن جعفر با امّ کلثوم را پیش از ازدواج عون با او دانسته است و وفات او را در نزد عون ذکر کرده و هیچ نامی از عبداللّه به میان نیاورده است.
از طرفى، گرچه ابن عبدالبرّ در شرح حال امّ کلثوم، به جریان ازدواج او بعد از عمر و نیز به مسأله ازدواج عون با او، هیچ اشاره ای نکرده است، با این وجود، در شرح حال محمّد بن جعفر می گوید:
محمّد بن جعفر بن ابی طالب همان کسی است که بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، ازدواج کرد(26).

محور نهم:

در این بخش، نگاه کوتاهی به شرح حال عبداللّه بن جعفر می نماییم.
او همسر عقیله ی بنی هاشم، زینب دختر امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) بود. حضرت زینب (علیها السّلام) با همسرش عبداللّه می زیست تا این که بعد از واقعه ی کربلا از دنیا رفت.
ابن سعد در شرح حال زینب (علیها السّلام) می نویسد:
زینب، دختر علی بن ابی طالب بود، عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب با او ازدواج کرد. ثمره ی این ازدواج، چهار پسر به نام های على، عون اکبر، عبّاس و محمّد و یک دختر به نام امّ کلثوم بود.
ابن سعد در ادامه، روایتی را از محمّد بن اسماعیل بن فَدیک از ابن ابی ذِئب نقل می کند و می گوید:
عبدالرحمان بن مهران به من این گونه گفت: عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب، با زینب دختر على، ازدواج کرد. او هم زمان با همسر [بیوه ی] على، لیلا بنت مسعود نیز ازدواج کرد که هر دو، همسر عبداللّه بودند(27).
نَوَوی در شرح حال عبداللّه، پس از شمارش نام فرزندان او می گوید: مادر آن ها زینب دختر علی بن ابی طالب، از فاطمه دختر رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) بود(28).
ابن حجر درباره ی حضرت زینب (علیها السّلام) می نویسد: زینب، دختر علی بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب، هاشمی و نواده ی رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) و مادرش فاطمه بود.
وی در ادامه می نویسد: ابن اثیر، زینب را این گونه معرّفی می نماید:
او در دوران زندگی پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) پا به عرصه ی وجود نهاد. وی دختری خردمند، فهمیده و سخنور بود. پدرش او را به ازدواج پسر برادرش عبداللّه بن جعفر، درآورد، فرزندانی برای او به دنیا آورد. هنگامی که برادرش امام حسین (علیه السّلام) کشته شد، همراه او بود. سپس به شام برده شد. او در مجلس یزید بن معاویه حاضر شد. هنگامی که در آن مجلس، آن مرد شامى، خواهرش فاطمه را به عنوان کنیز خواست، زینب لب به سخن گشود و یزید را مورد خطاب قرار داد و سخنانی ایراد کرد که نشانگر خرد و قوّت قلب اوست. این داستان معروف و مشهور است(29).
بنابراین... اگر آن امّ کلثومی که در زمان معاویه درگذشته، همان امّ کلثوم دختر امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) باشد... که بعد از مرگ عون و محمّد، همسر عبداللّه بن جعفر شده است... آن سان که در این روایات آمده بود ـ... مفهوم چنین سخن، این است که عبداللّه بن جعفر، دو خواهر را با هم، به همسری گرفته است... و این امری است که انجام آن، جایز نیست و حتّی سخن گفتن به آن نیز روا نمی باشد...
از این رو، ابن سعد این فراز را با دقّت بیان کرده است. او می گوید:
امّ کلثوم، همسر محمّد بن جعفر بود که پس از او، برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب، بعد از درگذشت خواهرش زینب، با او ازدواج کرد.

محور دهم:

پرسش دیگری که در این میان مطرح است، این است که پس از مرگ امّ کلثوم، چه کسی بر او نماز خواند؟
پاسخ این پرسش از روایاتی که در این زمینه رسیده اند، به دست می آید؛ ولی بین این روایات نیز اختلافات و تناقضاتی وجود دارد... به گونه ای که حتّی در روایاتی که «یک راوى» آن ها را نقل کرده است نیز این اختلاف و تناقض به چشم می خورد.
ابن سعد از شعبی و عبداللّه بَهىّ در مورد نماز بر جنازه ی امّ کلثوم و زید پسر او، چنین روایت کرده اند: ابن عمر بر آن دو نماز گزارد.
او از عمّار بن ابی عمّار و نافع نیز همین داستان را روایت کرده است و می گوید: سعید بن عاص بر آن ها نماز گزارد.
جالب است که برخی از تاریخ نگاران به نقل از عمّار بن ابی عمّار نقل کرده اند که سعد بن ابی وَقّاص بر آن ها نماز خوانده است(30).
به هر حال، نمازگزار بر امّ کلثوم هر که باشد؛ روایات نشانگر این است که او در زمان معاویه درگذشت؛ چرا که در این روایات تصریح شده است که امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) در نماز حضور داشته اند.
امّا آنچه از تاریخ ثابت شده این است که امّ کلثوم به همراه خواهرش زینب (علیها السّلام) در واقعه ی کربلا حضور داشت. هنگامی که به عنوان اسیر به کوفه برده شد، خطبه ی معروفی در آن شهر ایراد کرد که متن آن در کتاب ها نقل شده است.
این خطبه را ابن طیفور متوفّای 280 در کتاب بلاغات النساء ذکر کرده است. ابن اثیر و عدّه ی دیگری از بزرگان علما و محدّثان نیز آن را در ذیل واژه ی «فَرث» در کتاب هایشان همچون: النهایه، لسان العرب و تاج العروس آورده اند.
شاید به همین جهت بوده که در روایت ابو داوود از عمّار بن ابی عمّار آمده است:
عمّار بن ابی عمّار گوید: من بر سر جنازه ی امّ کلثوم و پسرش حاضر بودم، جنازه ی پسر را در سمتی که امام می ایستد، قرار دادند. من به این کار ایراد گرفتم. امّا در میان مردم، ابن عبّاس، ابو سعید خُدرى، ابو قُتاده و ابو هریره نیز بودند. آن ها گفتند: این کار سنّت است(31).
عمّار بن ابی عمّار این داستان را بدون ذکر نام امامی که بر آن دو نماز خواند، به پایان می برد. همچنین بی آن که توضیحی دهد که این امّ کلثوم چه کسی است؟ و پسر او کیست؟
باز در روایت نَسایی از عمّار بن ابی عمّار آمده است که گوید:
من بر سر جنازه ی زنی و پسربچّه ای حاضر بودم. جنازه ی پسربچّه را در جلو، در جهتی که امام می ایستد، گذاشتند و جنازه ی زن را در پشت او قرار دادند و بر آن دو نماز خوانده شد. در میان مردم ابو سعید، ابن عبّاس، قُتاده و ابو هریره بودند. من در این مورد از آن ها پرسیدم.
گفتند: این کار از سنّت است(32).
در این جا، عمّار بن ابی عمّار فقط همان روایت را نقل کرده است و به نام امام، نام دو مُرده ای که بر جنازه ی آن ها نماز خوانده شد و این که آیا میان آن زن و پسربچّه نسبتی بود یا نه؟ هیچ اشاره ای نمی کند.

چکیده ی بحث و پژوهش

آن سان که ملاحظه شد، سندهای مختلف این روایت که امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد، و روایات دیگری را که مربوط به این بانوی بزرگوار اهل بیت (علیهم السّلام) بود ارائه کردیم و آن ها را مورد بررسی و دقّت نظر قرار دادیم، ولی در آن ها سندی نیافتیم که بتوان به آن احتجاج و استدلال نمود و بر آن تکیه کرد.
آن گاه به بررسی و تحقیق درباره ی متن این روایت ها پرداختیم و با دید ریزبین و دقیق، سخنان علمای اهل سنّت و گفتار آن ها را در این موضوع ملاحظه نمودیم. مشاهده کردیم که سخنان آنان رو در روی هم قرار گرفته و با هم تناقض دارند و یکدیگر را تکذیب می کنند.
از طرفى، از جهت دلالت روایت نیز معلوم شد که این داستان هیچ اصل و اساسی ندارد.
احتمالی که در این زمینه قوی به نظر می رسد این است که سازندگان این داستان، در پی ساختن فضیلتی برای عمر بن خطّاب بوده اند، چرا که وقتی متوجّه شدند که عمر بن خطّاب خود از راویان این حدیث نبوی است که حضرتش فرموده است:
«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة الّا سببی و نسبی»
«هر نسب و خویشاوندى، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من».
و این حدیث نشانگر فضیلت و منقبتی برای اهل بیت (علیهم السّلام)، به خصوص برای امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) است، به طوری که بنا به گفته ی مَناوى، حتّی حاکم نیشابوری آن را در ردیف فضایل امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) آورده است(33)؛ از این رو، آن ها خواسته اند تا با ساختن داستان خواستگاری عمر از دختر امیر مؤمنان علی (علیه السّلام)، این قضیّه را با این حدیث شریف، مرتبط ساخته و بدین گونه، فضیلتی برای عمر بن خطّاب بتراشند.
شاهد بر آن چه گفتیم، این است که تعدادی از محدّثان بزرگ اهل سنّت، همین حدیث را بی آن که ذکری از این داستان آمده باشد، از عمر بن خطّاب نقل می کنند، آن سان که همین حدیث را از افراد دیگری نیز به همین گونه نقل کرده اند.
متّقی هندی این حدیث را از چند طریق نقل می کند که پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود:
«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة الّا سببی و نسبی»
«هر نسب و خویشاوندى، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من».
ولی در ذیل حدیث می نویسد:
این حدیث را خطیب بغدادى، حاکم،... از عمر؛ همچنین خطیب بغدادی از ابن عبّاس و مِسوَر نقل کرده اند.
وی در ادامه می گوید: ابن عساکر نیز از ابن عمر نقل کرده است که پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود:
«کل نسب وصهر ینقطع یوم القیامة الّا نسبی وصهری»
«هر نسب و پیوند دامادى، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و پیوند دامادی من»(34).
ابن مغازلی در «مناقب الإمام علی بن ابی طالب (علیه السّلام)» این حدیث را نقل کرده است که پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود:
«کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة...»
«هر سبب و نسبی در روز رستاخیز گسستنی است...».
آن گاه این حدیث را با سلسله سند خود از سعید بن جُبَیر از ابن عبّاس از عمر نقل کرده است(35).
نظیر این حدیث، روایتی است که در شأن فاطمه (علیها السّلام) از پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده است که حضرتش می فرماید:
«فاطمه بضعة منّی...»
«فاطمه پاره ی تن من است...».
این حدیث از طریق عدّه ای از اصحاب، از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) در مواضع متعدّد روایت شده است.
زمانی که برخی از مخالفان اهل بیت (علیهم السّلام) دلالت های متعدّد و جنبه های متفاوت این حدیث متقن را که در کتاب های صحاح خودشان نقل شده است مشاهده کردند،... از روی عمد، به ساختن قصّه ی خواستگاری امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) از دختر ابوجهل پرداختند و آن را به این حدیث ربط دادند...(36).
بدین ترتیب، هر دو حدیث... داستان خواستگاری است.
یکی خواستگاری عمر، از دختر امیرمؤمنان علی (علیه السّلام)...
دیگری خواستگاری علی (علیه السّلام) از دختر ابوجهل( !! ) .
خواستگاری عمر موجب خویشاوندی و دامادی با فاطمه زهرا (علیها السّلام) بود و خواستگاری علی (علیه السّلام) موجب آزار و اذیّت او( !! ) .
خواستگاری عمر، به سبب سخنی بود که از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) شنیده بود که حضرتش فرمود:
«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة الّا سببی و نسبی»
«هر نسب و خویشاوندى، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من...».
و خواستگاری حضرت علی (علیه السّلام)، به جهت مخالفت با رأی و خواست رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم)... تا جایی که رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) از حضرت علی (علیه السّلام) خواست تا دخترش را طلاق دهد( !! ) .
کوتاه سخن این که... با توجّه به پژوهشی که انجام شد، وضعیّت سندی این داستان معلوم شد...
راویان این داستان عبارتند از:
غلام عمر، قاضی ابن زبیر، قاتل عمّار یاسر و علمای درباری امویان؛
رجال سند آن عدّه ای دروغگو، جعل کننده و از نظر نقل حدیث، ضعیف و تدلیس گر هستند.
به احتمال زیاد آن چه موجب جعل این داستان شده است؛ همان چیزی است که گفتیم... به خصوص که... برخی از راویان، در نقل هر دو ماجرا حضور دارند.

یک پرسش

اینک این پرسش مطرح می شود که با توجّه به آن چه بیان شد، آیا هیچ وجه احتمالی وجود ندارد که بتوان روایت های این داستان را بر فرض قبول صحّت سند آن ها بر آن حمل کرد؛ به خصوص که این داستان در میان اهل سنّت مشهور است و روایاتی از طریق راویان شیعه اگر چه به صورت شاذّ و واحد پیرامون این قضیه نقل شده است؟

پاسخ

در پاسخ به این پرسش می گوییم: بی تردید روایات و گفتارهایی که در این مورد، بیان شده اند، حاوی مطالبی است که تصدیق آن ها به هیچ صورتی جایز و روا نیست.
به عنوان نمونه، به این روایتی که نقل کرده اند، توجّه کنید:
على، امّ کلثوم را با پارچه ای به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببیند! و دستور داد تا امّ کلثوم را آماده سازند و او را زینت کنند!... و موارد دیگر.
پرواضح است که دلیل بطلان این ها روشن است.
نمونه ی دیگر، قضیّه ی وفات امّ کلثوم در زمان معاویه است... چرا که عدم اعتبار آن به واسطه ی حضور وی در واقعه ی کربلا و جایگاه آشکار وی در حوادث آن، محقّق می شود.
بنابراین، آن زنی که همراه پسرش زید، در یک روز مُردند... و فلانى، یا فرد دیگری بر آن ها نماز گزارد... یکی از زن های عمر بوده است، خواه این که نامش امّ کلثوم بوده که نام تعدادی از همسران او، یا کنیه آن ها امّ کلثوم بود(37) یا نامش امّ کلثوم نبوده است.
این احتمال را بر فرض صحّت روایات آن ها و سندشان روایت های ابوداوود، نَسایی و دیگران تأکید می کنند...
بدین ترتیب، هیچ سند یا مدرکی دالّ بر این گفته آن ها وجود ندارد که امّ کلثوم دختر امیر مؤمنان علی (علیه السّلام)، برای عمر، زید را به دنیا آورد... چرا که مستندی جز همین روایت ها که بیان شد وجود ندارد و وضعیّت آن ها معلوم گردید...
همین طور، هیچ مستندی بر این گفته نیز وجود ندارد که او دختری به دنیا آورد... علاوه بر این که خود محدّثانِ آن ها در اصل این خبر و نام آن دختر، اختلاف نظر دارند.
تأکید بر این مطلب، سخنان دانشمندان اسلام است که گفته اند: وقتی عمر مُرد، امّ کلثوم هنوز کوچک و نابالغ بود.
یکی از آن دانشمندان شیخ ابو محمّد نوبختی از پیشینیان امامیّه است.
وی در کتاب الإمامه خود می نویسد: امّ کلثوم، صغیر و نابالغ بود و عمر پیش از این که با او زفاف نماید، مُرد(38).
همچنین شیخ ابو عبداللّه محمّد بن عبدالباقی زرقانی مالکی درگذشته ی 1122 ـ(39)... در گفتاری که پیرامون معنای قرابت پیامبر گرامی (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) دارد، به این نکته اشاره کرده است و می گوید:
منظور از قرابت و خویشاوندى، کسانی هستند که به جدّ نزدیک پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم)، یعنی عبدالمطَّلِب منسوب می باشند؛ چرا که حضرتش فرمود:
«من صنع إلی أحد من ولد عبدالمطَّلِب یداً فلم یکافئه بها فی الدنیا، فعلی مکافأته غداً إذا لقینی»؛
«هر کس به یکی از فرزندان عبدالمطَّلِب خوبی کند و کاری برای او انجام دهد و او پاداش وی را در دنیا ندهد، پاداش او فردای قیامت به هنگام دیدار من، بر عهده ی من است».
این روایت را طبرانی در المعجم الأوسط از عثمان نقل کرده است.
بنابراین، کسانی که به افراد پیش از عبدالمطَّلِب منسوب هستند؛ مانند فرزندان عبد مناف، یا کسانی که همسان با آن ها هستند، مانند فرزندان هاشم، برادر عبدالمطَّلِب، یا کسانی که به او منسوب هستند؛ ولی وی را ندیده و با او همنشینی نداشتند، از قرابت و خویشاوندی او خارج می شوند.
به نظر می رسد که منظور، مردان و زنانی نیستند که با پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) همنشین بوده و او را دیده اند؛ بلکه منظور از قرابت و خویشاوندى، علی و فرزندان او، حسن، حسین و مُحَسِّن به ضمّ میم، حاء مفتوحه و سین مکسوره ی مشدّده و امّ کلثوم، همسر عمر بن خطّاب است.
البتّه عمر پیش از آن که امّ کلثوم به سنّ بلوغ برسد، مُرد و عون بن جعفر او را به همسری گرفت. او نیز مُرد، سپس به ازدواج برادر او، محمّد درآمد و محمّد نیز مُرد و عبداللّه برادر آن دو او را به همسری گرفت و امّ کلثوم نزد او مُرد و از هیچ یک از آن سه نفر، فرزندی نیاورد، جز محمّد که از وی دختری به دنیا آورد که در کوچکی مُرد. بدین ترتیب، امّ کلثوم هیچ نسل و فرزندی ندارد؛ همان گونه که نگارنده ی کتاب در مقصد دوم بیان کرده بود(40).
از سوی دیگر و بر فرض ثبوت اصل ازدواج، گواه بر این مطلب، پافشاری خود عمر بر این امر است؛ چرا که هدف او از این خواستگارى، تنها این بود که داماد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) باشد و می گفت: دوست دارم یکی از خاندان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم)، در نزد من باشد.
وی در سخنان خود بر این نکته تأکید می کرد که من به جز انتساب به رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) به دنبال چیز دیگری نیستم.

ادامه دارد...

پی نوشت ها :

1. مناقب الإمام علی بن ابی طالب (علیه السّلام)، ابن مغازلى: 134 و 135.
2. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربى: 286.
3. الذرّیة الطاهره: 160. به پاورقی مندرج در صفحه (31) مراجعه فرمایید.
4. جایگاهی بلندتر از زمین که سقف آن از جریده ی خرما پوشیده است و محل آسایش فقرا و بینوایان می باشد.
5. حلیة الاولیاء: 2 / 42.
6. ذخائر العقبى: 289.
7. ذخائر العقبى: 289.
8. السنن الکبرى: 7 / 185 شماره 13660.
9. الذرّیة الطاهره: 162 و 163 و ذخائر العقبى: 290.
10. الذرّیة الطاهره: 157 و 158، ذخائر العقبى: 286.
11. نگاه کنید به: ذخائر العقبى: 289.
12. شایان ذکر است که در فقه مسلمانان - اعمّ از شیعه و سنّی - احکام خاصّی برای رفتار با کنیز مطرح است که هرگز قابل قیاس با احکام رفتار با زن آزاد نمی باشد. به هر حال، قبح و شناعت فعل عمر، در جای خود باقی است و مقصود ابن جَوزی حنفی از عبارت فوق، اشاره به همین نکته است.
13. تذکرة الخواص: 288 و 289.
14. الطبقات الکبرى: 8 / 339، کنز العمّال: 13 / 269 شماره 37586، الإستیعاب: 4 / 509، أُسد الغابه: 7 / 378، الإصابه: 8 / 465.
15. ذخائر العقبى: 287. برای آگاهی از معنای این گونه تهنیت، به کتاب «لسان العرب» و دیگر کتاب های لغت واژه «رفاء» مراجعه نمایید.
16. مسند احمد بن حنبل: 4 / 484. نگاه کنید به وسائل الشیعه: 14 / 183 حدیث 25550.
17.تهذیب الاسماء واللغات: 2 / 334.
18. المعارف: 122.
19. الإستیعاب: 3 / 315.
20.الإستیعاب: 3 / 423 و 424.
21. الإصابه: 4 / 619.
22. أُسد الغابه: 4 / 302.
23. تاریخ طبرى: 3 / 174، الکامل فی التاریخ: 2 / 550.
24. الطبقات الکبرى: 8 / 338.
25. المعارف: 122.
26. الإستیعاب: 3 / 424.
27. الطبقات الکبرى: 8 / 340.
28. تهذیب الاسماء واللغات: 1 / 249.
29. الإصابه: 8 / 166 و 167.
30. تاریخ الخمیس: 2 / 285.
31. سنن ابی داوود: 2 / 416 شماره 3193.
32. سنن نَسایى: 4 / 374 شماره 1976.
33. فیض القدیر: 5 / 27.
34. کنز العمّال: 11 / 184 شماره 31911 و 31912.
35. مناقب الإمام علی بن ابی طالب (علیه السّلام): 133 و 134.
36. رجوع کنید به رساله ای که پیرامون این موضوع نگاشته ایم.
37. إفحام الأعداء والخصوم: 72/2-212.
38. بحار الأنوار: 42 / 91.
39. شرح حال او در کتاب «سِلکُ الدُرَر فی أعیان القرن الثانی عشر»: 4 / 32 آمده است.
40. شرح مواهب اللدنیّه: 7 / 9 و 10 مبحث قرابة النبی (صلّی اللّه علیه و آله و سلم).

منبع مقاله :
حسینی میلانی؛ آیت الله سیّدعلی، (1392 )، ازدواج اُمّ کلثوم با عمر، قم: انتشارات الحقایق، چاپ هفتم




http://rasekhoon.net/article/show/924529/بررسی-متن-روایات-ازدواج-اُمّ-کلثوم-با-عمر/